در فراسوی نگاه تبدارم
هنوز بارقه های سپید امید را به همراه دارم
و هنوز هم بی قرار و بی تابم
از اینکه ترانه های نگفته به همراه دارم
از اینکه هنوز در خیال و رویایم
نقش مبهمی از ستاره ها به یاد دارم
باورم کن که هر شب در خوابم
چه کابوس عنیف و سرکشی دارم
بیم باز نیامدن نگاه تو در خوابم.....
بیم مردن لحظه ها در احساسم
و سپس دفن اطلسی ها به گلدانم
باورم کن مرا که هنوز بی تابم
مرا که از تولد اقاقی آگاهم
مرا که به بی سر و سامانی باد را می مانم
مرا که به دلخوشی یاد را می مانم
تا بعد ......